جمعه ها دارد دلم حال و هوای دیگری
می پرد برق از نگاهم با صدای هر دری
شوق دیدار تو دارم خسته ام از بی کسی
خوش به حال هر که دارد، در کنارش دلبری
می پرد برق از نگاهم با صدای هر دری
شوق دیدار تو دارم خسته ام از بی کسی
خوش به حال هر که دارد، در کنارش دلبری
روزها بدجنس شده اند!
از شنبه اش بگیر تا پنج شنبه!
دلتنگی ها را قایم می کنند!
آن وقت شب ها در دل تاریکی،
یواشکی دست به دست می کنند آنها را؛
بیچاره جمعه!
صبح که بیدار می شود،
می بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگی؛
بغض می کند از همان اول صبح اش...
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است؛
که ردیفش همه دلتنگ توام می آید...
می شود تنهایی بچگی کرد؛
تنهایی بزرگ شد؛
تنهایی زندگی کرد؛
تنهایی مُرد؛
ولی،
قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که،
نمی شود تنهایی خورد...
تنهایی بزرگ شد؛
تنهایی زندگی کرد؛
تنهایی مُرد؛
ولی،
قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که،
نمی شود تنهایی خورد...
جمعه ها،
بیشتر از هر روز دیگر نگرانت می شوم!
می ترسم دلت بگیرد؛
و کسی را نداشته باشی تا غصه هایت را به جان بخرد...
می ترسم دلت بگیرد و غم هایت تازه شود...
جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت می شوم...
بیشتر از هر روز دیگر نگرانت می شوم!
می ترسم دلت بگیرد؛
و کسی را نداشته باشی تا غصه هایت را به جان بخرد...
می ترسم دلت بگیرد و غم هایت تازه شود...
جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت می شوم...
جمعه،
بهانه است!
من تمام روزهای هفته،
مَنگ چشمان توام...
بهانه است!
من تمام روزهای هفته،
مَنگ چشمان توام...
دلتنگ که باشی برای کسی،
چه فرقی میکند،
جمعه باشد یا روز دیگری؟!
غروب باشد،
یا وقت دیگری؟!
دلتنگی دیگر...
چه فرقی میکند،
جمعه باشد یا روز دیگری؟!
غروب باشد،
یا وقت دیگری؟!
دلتنگی دیگر...
شنبه هاى خيالت،
چه دورند؛
من در عصرِ دلتنگىِ جمعه،
گرفتار شدم...
چه دورند؛
من در عصرِ دلتنگىِ جمعه،
گرفتار شدم...
غروبِ جمعه را دوست دارم!
به خاطرِ دلتنگی ات،
که آرام آرام،
سرت را،
رویِ شانه ام می گذارد...
به خاطرِ دلتنگی ات،
که آرام آرام،
سرت را،
رویِ شانه ام می گذارد...
باید باشی!
تا طعمِ جمعه های تقویم،
عوض شود...
منبع: پیام برای روز جمعه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.